حضرت داؤد 

در قریۀ نوب امام بزرگ به داؤد نان میدهد

داؤد ﵇ به قریۀ نوب نزد امام اخیملک رفت. اخیملک که داؤد ﵇ را تنها دید، از ترس به لرزه آمد و گفت: صاحب! تو چرا تنها آمده ای؟ افرادت همراهت نیستند؟

داؤد ﵇ فرمود: پادشاه یک کار خاص را به من سپرده است و برایم گفته است، که در بارۀ این کار برای کسی چیزی نگویم. من بالای افرادم حکم کرده ام که یک جای دیگر منتظر من باشند. حال برایم بگو که برای خوراک چیزی داری؟ پنج قرص نان و یا دیگر هر چیزی که داری، برایم بده.

امام برایش گفت: همراه من نان عادی نیست. فقط آن نان خاص است که در خیمة ﷲ در حضور خداوند ﷻ گذاشته شده است. این نان خاص را به این شرط برایت میدهم که افرادت در این روزهای اخیر با زنان قرابت نکرده باشند.

داؤد ﵇ برایش فرمود: دقیقاً! در وقت مأموریت برای افرادم اجازه نیست که با زنان قرابت کنند. پس طوریکه آنها در مأموریتهای عام خود را پاک نگهمیدارند، در این مأموریت خاص خود را حتماً پاک نگهداشته باشند!

آن وقت در خیمة ﷲ نان تازه در جای نان هفتۀ قبلی گذاشته شده بود. پس امام نان هفتۀ قبلی را به داؤد ﵇ داد، چون در آنجا مواد خوراکی دیگر نبود.

آنجا بزرگ چوپانان طالوت که دواغ نام داشت و به قوم اِدومی بود، حاضر بود، چون کارش در خیمة ﷲ به تعویق افتاده بود. دواغ داؤد ﵇ و امام اخیملک را در حالت صحبت کردن دید.

بعد از گرفتن نان داؤد ﵇ از امام اخیملک پرسید: آیا با تو کدام نیزه یا شمشیر است؟ این مأموریت سپرده شده اینقدر عاجل بود که من وقت این را نداشتم که اسلحه بگیرم.

امام برایش گفت: در اینجا آن شمشیر جالوت است، کسی را که تو در درۀ ایلاه کُشته بودی. در یک تکه پیچانده شده است و آنجا عقب جامۀ خاص امامت است. اگر آنرا میگیری، پس بگیر. بدون آن، شمشیر دیگری نیست.

داؤد ﵇ فرمود: این شمشیر بی مانند است! برای من بده!

 << قبلی  | بعدی >>

  فهرست