حضرت داؤد ﵇
طالوت کوشش قتل داؤد ﵇ را میکند
با دیدن این، طالوت به پسر خود یوناتان و نوکران گفت که داؤد را بکُشید!
ولی یوناتان داؤد ﵇ را بسیار دوست داشت. پس به داؤد ﵇ گفت: پدرم میخواهد ترا بکُشد. فردا صبح خود را در دشت پنهان کن. سپس من همراه پدرم نزدیک تو خواهم آمد. در بارۀ تو همراهش حرف خواهم زد. بعداً نتیجۀ حرفهای ما را برایت خواهم گفت.
پس مطابق این نقشه، یوناتان به پدر خود طالوت توصیف داؤد ﵇ را کرد و گفت: پدر، بر خلاف خدمتگارت داؤد گناه مکن. او برای تو هیچ ضرر نرسانده است، بلکه همیشه با تو بسیار نیکی کرده است. برای کُشتن آن پهلوان فیلیستینی سر خود را در دست گرفت و ﷲ ﷻ برای ما بنی اسرائیل کامیابی بزرگ را نصیب کرد. آن وقت تو از وی بسیار خوش بودی. حال چرا او را ناحق میکُشی و با ریختاندن خون یک بیگناه خود را مرتکب گناه میسازی؟
طالوت حرفهای یوناتان را قبول کرد و گفت: من به خدای حی و قیوم قسم میکنم که او از جانب من کشته نخواهد شد!
بعد یوناتان داؤد ﵇ را نزد خود خواست و حرفهای پدر خود را برایش بیان کرد. سپس وی ﵇ را به حضور طالوت آورد و او ﵇ مانند گذشته در خدمت پادشاه مشغول شد.
چند مدت بعد میان بنی اسرائیل و فیلیستینیان دوباره جنگ در گرفت. داؤد ﵇ تولی خود را به مقابله کشید و فیلیستینیان را بسیار شکست سخت داد، که در نتیجه اش آنها در فرار شدند.
روزی یک بار دیگر ﷲ ﷻ بالای طالوت جن آزار دهنده را مقرر کرد. این وقت وی در خانۀ خود نشسته در دستش نیزه بود. وقتیکه داؤد ﵇ آمد و برایش چنگ نواخت، طالوت نیزه را به طرف وی ﵇ پرتاب کرد، تا در دیوار میخش کند. ولی داؤد ﵇ خود را گوشه کرد. نیزه به دیوار اصابت کرد. داؤد ﵇ که خود را نجات داده بود، پس همان شب از دربار فرار کرد.
بعد از آن، طالوت چند فرد خود را به خانۀ داؤد ﵇ فرستاد، تا او ﵇ را زیر نظر داشته باشند و هنگام صبح او را بکُشند. خانم داؤد ﵇ میکال از این دسیسه باخبر شد و به شوهرش گفت: اگر میخواهی خود را نجات دهی، پس همین امشب از اینجا فرار کن! اگر نه فردا ترا خواهند کُشت.
در این وقت داؤد ﵇ چنین دعا کرد:
یا خدای من! مرا از دشمنانم رهایی ببخش
از مخالفینم مرا در امان خود نگهدار
از بدکاران خلاصم کن
و از شر خونریزان نجاتم بده!
اونه کسان زورمند برای کشتن من در کمین نشسته اند
میخواهند به من ضرر برسانند
در حالی که من مرتکب هیچ تقصیر و خطا نشده ام
اگرچه من بی گناه هستم،
ولی برای حمله بر من قدمهای سریع برمیدارند
یا ﷲ! به حالت من نظر افگن
و کمکم کن
یا ﷲ، رب لشکرهای آسمانی و خدای بنی اسرائیل!
به تمام اقوام جزای اعمال شان را بده
بر بدکاران و خیانتکاران رحم مکن!
دشمنانم در شب دوباره می آیند
مانند سگان میجفند و در شهر میگردند
از دهن شان حرفهای ناسزا بیرون میپرد
و زبانهای شان مانند شمشیر تیز است
گمان میکنند که کسی سخنان شان را نمیشنود
اما یا ﷲ، تو بالای آنها ریشخند خواهی زد
و تمام اقوام مخالفم را مسخره خواهی ساخت
تو سرچشمهٔ قوت من هستی و بر تو توکل میکنم
زیرا تو مرا در پناه خود نگه میداری!
خدای بامحبت و خوبی به کمک و یاری من حاضر خواهد شد
خداوند ﷻ شکست دشمنانم را برایم نشان خواهد داد
یا ﷲ! آنها را به یکباره گی نابود مکن
بلکه با قدرت خود خوار و سرگردان شان کن
تا این پیروزی ترا مردم من فراموش نکنند
یا رب، تو مانند سپر از ما حفاظت میکنی
از دهن آنها حرفهای گناه آمیز میبرآید
با غرور دروغ میگویند و بددعا میکنند
آنها در غرور و تکبر خود گرفتار شوند
یا ﷲ، با غضب خود نیست و نابود شان کن
آنها را کاملاً از بین ببر تا هیچ کدام باقی نماند
آنگاه همه مردم خواهند دانست که خداوند ﷻ بر بنی اسرائیل حکومت میکند و مالک تمام جهان است
بعد از این با همکاری میکال داؤد ﵇ از راه یک کلکین طرف بیرون پایان شد و فرار کرد. بعد از آن، میکال یک بت را بر تخت گذاشت. در سرش چند موی بز را گذاشت و در یک جامه پنهانش کرد. بعد افراد طالوت دنبال داؤد ﵇ آمدند. میکال برای شان گفت که او مریض است. این افراد که این حالت را به طالوت بیان کردند، پس وی برای شان امر کرد: وی را با تختش بیاورید که او را بکُشم! آنها نیز دوباره آمدند، اما میبینند که بالای تخت یک بت افتاده است و در سرش موهای بز است. طالوت که از این باخبر شد، پس با قهر به دختر خود میکال گفت: تو چرا مرا فریب دادی؟ چرا در فرار دشمنم کمک کردی؟ میکال بهانه کرده گفت: مجبور بودم! اگر همراهش کمک نمیکردم، مرا میکُشت!