حضرت نوح ﵇
بار دیگر رد شدن حکم خداوند ﷻ از طرف مردم
قبل از فالج تمام انسانان دنیا به یک لسان حرف میزدند. بعد چنین شد که مردم کوچهای خود را بار کردند. رفته – رفته در شرق به یک زمین هموار در منطقۀ شِنعار رسیدند و در آنجا سکونت اختیار کردند. این مردم در بین خود مشوره کرده گفتند: بیایید که اینجا یک شهر بزرگ بسازیم و در آن چنان مناری ایستاد کنیم که سرش به آسمانها برسد، تا به خود نام و نشان پیدا کنیم. همین کار ما را از تیت و پرک شدن حفظ خواهد کرد. برای این کار خشت خواهیم ساخت و آنرا در آتش پخته خواهیم کرد. (به این ترتیب آنها به جای سنگ از خشت و به جای گِل از قیر استفاده کردند.)
ﷲ ﷻ به طرف این شهر و منار در حال اعمار نظر انداخت و فرمود: اینها مردم یک قوم و یک لسان هستند و به چنین کارها دست زدند. اگر مانع آنها نشوم، پس در آینده هر کاری را که دل شان بخواهد، خواهند کرد. از این رو من در لسان آنها هرج و مرج می اندازم تا به حرفهای همدیگر نفهمند.
به این ترتیب ﷲ ﷻ این مردم را از اینجا بر روی زمین پراگنده ساخت و این نقشۀ ساختن شهر آنها را با خاک یکسان کرد. به همین خاطر این شهر به نام بابل (گدود) یاد شد، چون در آنجا ﷲ ﷻ در لسان مردم هرج و مرج به میان آورد و آنها را بر روی زمین پراگنده ساخت.
پس از آن در منطقۀ بابل سلطنت نمرود قایم شد، که شهرهای مشهورش ایریخ و اکَد بود. از آنجا حاکمیت خود را به طرف شمال وسعت بخشید و در آنجا شهر بزرگ نینَوا را آباد ساخت.
خلاصه اینکه بعد از طوفان از نسل نوح ﵇ تمام اقوام بر روی زمین نشر شدند. هر قوم به زبان خود حرف میزد. بعد از بسیار سالها از نسل سام ابراهیم ﵇ چشم به جهان گشود، که بعداً لقبهای پدر مؤمنان (ابوالمؤمنین) و دوست ﷲ ﷻ (خلیل ﷲ) برایش داده شد.