حضرت سلیمان ﵇
سلیمان ﵇ در جنجال دو خانم از حکمت کار میگیرد
یک روز چنین شد که دو زن بدکاره به دربار پادشاه سلیمان ﵇ آمدند، تا وی ﵇ دعوای آنها را فیصله کند. یک زن برایش گفت: ای پادشاه صاحب! عفو میخواهم که شما را به زحمت ساختیم. من و این زن در یک خانه زنده گی میکنیم. او همراهم در خانه بود که پسرم به دنیا آمد. دو روز بعد پسر این زن هم به دنیا آمد. ما دو نفر در خانه تنها بودیم. دیگر هیچکس نبود.
شبی وی با پسرش در خانه خواب بود. به پهلوی دیگر دور خورد و پسر کوچکش زیر جانش شده مُرد. زمانیکه بالایش بیدار شد، فهمید که پسرش مرده است، پس برخاست و در حالیکه خواب بودم، طفل مرا از بغلم گرفت و طفل مردۀ خود را در بغلم گذاشت. صبح که از خواب بیدار شدم، میخواستم که به طفل شیر بدهم. دیدم که طفل مرده است. سپس که در روشنی صبح با دقت دیدم، او آن طفل نبود که به دنیا آورده بودم.
در این وقت آن زن دیگر گفت: تو دروغ میگویی! آن طفل مرده از تو بود و این طفل زنده از من است.
زن اولی گفت: نه! این طفل زنده از من است و آن مرده از تو بود.
در مقابل پادشاه سلیمان ﵇ چنین دعوا میکردند.
در اخیر پادشاه سلیمان ﵇ فرمود: شما هر دوی تان میگویید که طفل زنده از من و مرده از دیگر است.
سپس به افراد خود امر کرد که یک شمشیر بیاورید!
وقتیکه شمشیر را آوردند، پادشاه سلیمان ﵇ فرمود: این پسر زنده را دو نصف کنید و به هر کدامش نصف آنرا بدهید!
شفقت و رحم مادری آن زن اولی که مادر اصلی طفل بود به جوش آمد. به پادشاه سلیمان ﵇ نعره زد: پادشاه صاحب، من از حرفهایم عفو میخواهم. پسر را به او بدهید، خواهش میکنم، طفل را نکُشید!
اما آن زن دیگر گفت: بگذار که دو توته اش کند، تا نه از تو شود و نه از من.
پادشاه سلیمان ﵇ به افراد خود فرمود: طفل را قطع نکنید، بلکه به آن زن بدهید که مرگ طفل را نمیخواست. مادر اصلی اش این است.
زمانیکه بنی اسرائیل به این فیصلۀ پادشاه سلیمان ﵇ باخبر شدند، از وی بسیار در هیبت شدند، زیرا ﷲ ﷻ وی ﵇ را صاحب قضاوت حکیمانه گردانیده بود، تا بالای مردم با عدل و انصاف حکومت کند.