حضرت سلیمان ﵇
سلیمان ﵇ از خداوند ﷻ حکمت طلب میکند، تا رهبری مردم را بکند
سلیمان ﵇ ﷲ ﷻ را دوست داشت و احکام پدرش داؤد ﵇ را بالای خود عملی میکرد. نسبت به همه بزرگترین عبادتگاه در شهر جبعون بود. سلیمان ﵇ آنجا به ﷲ ﷻ بسیار زیاد قربانی تقدیم میکرد. یک روز وی ﵇ به خاطر قربانی کردن به جبعون تشریف برد. در همین شب ﷲ ﷻ در خواب برایش وحی کرده فرمود: بخواه، که من برایت بدهم.
سلیمان ﵇ عرض کرد: یا رب، تو به اساس عهدت همراه پدرم داؤد ﵇ بسیار محبت و نیکی کردی، زیرا وی با وفاداری، راستکاری و از صدق دل بنده گی ترا میکرد. این محبت و نیکی ات تا امروز آشکار است و آن اینست که به داؤد ﵇ یک پسر عطا کردی، تا وارث تختش شود. یا ﷲ رب من! مرا جانشین پدرم و پادشاه کردی، ولی من کم سن و در رهبری بی تجربه هستم. مرا رهبر قوم منتخبت ساخته ای و اینها آنقدر زیاد هستند که از حساب برآمده اند. پس مرا صاحب دانایی و حکمت بساز، تا خیر و شر را تشخیص کرده بتوانم و بالای قوم منتخبت به گونۀ درست حکومت و فیصله کرده بتوانم. آخر کی توانایی دارد که به تنهایی خود بالای قوم منتخبت حکومت و فیصله کند؟
این خواست سلیمان ﵇ مورد پسند ﷲ ﷻ قرار گرفت. پس ﷲ ﷻ برایش فرمود: تو از من نه عمر طولانی، نه دارایی و نه مرگ دشمنانت را خواستی، بلکه حکمت خواستی، تا فیصله های حکیمانه کنی. پس به این سبب من خواست ترا برآورده میکنم! آنقدر دانایی و حکمت برایت میدهم که در تمام تاریخ همچو تو صاحب حکمت نگذشته باشد و نه هم در آینده خواهد گذشت! علاوه بر این، آن چیزها را نیز برایت میدهم که نخواستی. آنقدر ثروت و دبدبه برایت میبخشم که در طول زنده گی ات مانند تو هیچ پادشاه دیگر نداشته باشد و اگر مانند پدرت داؤد پیروی راه مرا بکنی، احکام و فرمانهایم را بجا کنی، پس عمر طولانی نیز برایت خواهم داد.
در این وقت سلیمان ﵇ بیدار شد و فهمید که این همه را در خواب دیده است. دوباره به اورشلیم رفت. در مقابل صندوق عهد حاضر شد و برای ﷲ ﷻ قربانی های سوخته و نذرانه های صلح تقدیم کرد. بعد از آن به تمام درباریان خود یک مهمانی بزرگ آماده ساخت.