حضرت داؤد 

داؤد  خانواده های اسیر شده را نجات میدهد

در این وقت که داؤد ﵇ با افرادش طرف صِقلغ در حرکت بود، عمالیقیان از سرحد جنوبی بنی اسرائیل پیش آمده بودند و در جاهای مختلف حملات را شروع کرده بودند. در این جریان صِقلغ را به آتش کشانده بودند و تمام زنان و اطفال قریه را اسیر گرفته بودند. کسی را نکُشته بودند، بلکه همه را با خود برده بودند. داؤد ﵇ و افرادش بعد از طی سه روز سفر به صِقلغ رسیدند. میبینند که قریه با آتش سوختانده شده، خانمها و اطفال شان نیستند. دو خانم داؤد ﵇ اخینوعم و ابیجایل هم در جملۀ اسیران برده شده شامل بودند. پس داؤد ﵇ و افرادش زار – زار به گریه افتادند، تا اشکهای شان خشک شد. در غم دختران و پسران دلهای مردم به کفیدن آمد. پس در فکر سنگسار کردن داؤد ﵇ شدند. از بابت این، قلب داؤد ﵇ بسیار بیقرار شد، ولی از رب خود ﷲ ﷻ بسیار قوت حاصل کرد.

بعد از آن، داؤد ﵇ از امام ابیاتار جامۀ خاص امامت را خواست، تا رهنمایی الهی بدست بیاورد. امام ابیاتار هم چپن را آورد. داؤد ﵇ برای ﷲ تعالی عرض کرد: یا ﷲ! دنبال غارتگران بروم یا خیر؟ آیا آنها را گیر خواهم کرد؟

ﷲ ﷻ برایش فرمود: دنبال آنها برو! یقیناً که گیر شان خواهی کرد و آنچه از نزدت برده اند، تمامش را دوباره بدست خواهی آورد!

داؤد ﵇ و ششصد نفرش هم دنبال عمالیقیان حرکت کردند، ولی زمانیکه به جوی بِسور رسیدند، دوصد نفرش خسته و مانده شده بودند، که از جوی گذشته نمیتوانستند. پس داؤد ﵇ آنها را در آنجا رها کرد و با چهارصد نفر دیگرش به پیش حرکت کرد.

در صحرا افراد داؤد ﵇ با یک مرد مصری روبرو شدند و او را نزد داؤد ﵇ بردند. این شخص سه شب و روز نه نان خورده بود و نه هم آب نوشیده بود. پس آنها مقداری نان و آب برایش آوردند. دو کلوله کشمش و یک کلوله انجیر را هم برایش دادند. وی آنرا خورد و بدنش قدرت پیدا کرد.

سپس داؤد ﵇ از وی پرسید: بادار تو کی است و از کجا هستی؟

مرد گفت: من مصری و غلام یک مرد عمالیقی هستم. بادارم مرا در همین صحرا رها کرد و رفت، چون سه روز مریض بودم. ما در زمینهای کریتی ها، بنی یهودا و بنی کالیب حملات غارتگری انجام داده بودیم و قریۀ صِقلغ را هم به آتش کشانده بودیم.

داؤد ﵇ برایش فرمود: مرا نزد این غارتگران برده میتوانی؟

او گفت: به یک شرط ترا میبرم و آن اینکه تو بر خدا قسم میکنی که نه مرا میکُشی و نه هم مرا به دست بادارم میدهی.

داؤد ﵇ نیز همراهش قبول کرد و مرد مصری وی ﵇ را تا جای عمالیقیان برد. آنجا میبیند، که عمالیقیان هر گوشه مصروف خوردن و نوشیدن هستند و بالای آن اموال غارت شده خوشی میکنند، که از زمینهای فیلیستینیان و بنی یهودا به دست آورده بودند. داؤد ﵇ و افرادش هنگام سپیده دم بالای عمالیقیان حمله کردند و تا شام مرگ و خسارات سنگین بر ایشان وارد کردند. بدون چهارصد نفر که سوار بر شترها موفق به فرار شدند، متباقی تمام عمالیقیان کُشته شدند. داؤد ﵇ به شمول دو خانمش تمام آنچه را که عمالیقیان از ایشان به غارت برده بودند، دوباره بدست آورد. یک شخص هم از جملۀ اسیران کم نبود، نه کوچک، نه بزرگ، نه پسر کسی، نه دختر کسی. تمام حیوانات و مواشی غارت شده را هم در تصرف گرفت و پیش روی دیگر حیوانات در راه حرکت شان داد. مردم میگفتند: این مال غنیمت از داؤد ﵇ است!

زمانیکه داؤد ﵇ و افرادش نزد آن دوصد نفر برگشتند که از بابت خستگی نزد جوی بِسور مانده بودند، تمام آنها به پذیرایی شان برآمدند. داؤد ﵇ پیش شد و به آنها سلام داد. اما بعضی افراد بخیل به داؤد ﵇ گفتند: اینها همراه ما به جنگ نرفته بودند، پس از مال غنیمت حصه نخواهند گرفت! به اینها فقط خانمها و اطفال شان را بدهید و سپس رخصت شان کنید!

داؤد ﵇ برای شان فرمود: ای برادران من! شما چی میگویید؟ ﷲ ﷻ بود که از ما محافظت کرد و ما را بالای غارتگران غالب ساخت. پس بالای نعمتهای داده شده از جانب ﷲ ﷻ چنین فکر نکنید! این حرف شما قابل قبول نیست. در جنگ فقط جنگ کننده گان در غنیمت حصه ندارند، بلکه آن اشخاص هم دارند که لوازم را نگهداری میکنند. پس این افراد هم در غنیمت حصه خواهند گرفت.

داؤد ﵇ این طریقۀ تقسیمات غنیمت را قانون بنی اسرائیل گردانید، که تا امروز هم نافذ است.

وقتیکه داؤد ﵇ به صِقلغ رسید، حصه های غنیمت را با هم تقسیم کردند و برای بزرگان بنی یهودا با این پیام فرستاد: این تحفه از آن اموال است که دشمنان ﷲ ﷻ از ما غارت کرده بودند.

 << قبلی  | بعدی >>

  فهرست