حضرت شموئيل 

صندوق عهد به دست فیلیستینیان می افتد

در آن شب و روز بین فیلیستینیان و بنی اسرائیل جنگ در گرفت. لشکر بنی اسرائیل بخاطر مقابله برآمد و در جایی به نام ابن عزر خیمه زد. لشکر فیلیستینیان در جایی به نام افیق جابجا شد. فیلیستینیان بالای بنی اسرائیل حمله کردند و در یک جنگ شدید آنها را شکست داد. در این جنگ تقریباً چهار هزار عسکر بنی اسرائیل کشته شدند. عساکر باقیمانده دوباره به اردوگاه خود برگشتند. بزرگان بنی اسرائیل گفتند: چرا ﷲ ﷻ گذاشت که امروز ما از دست فیلیستینیان شکست بخوریم؟ بیایید که از شیلوه صندوق عهد را گرفته همراه خود به میدان جنگ ببریم، تا به برکت آن از دشمنان نجات پیدا کنیم!

پس چند تن را به شیلوه فرستادند که از خیمة ﷲ صندوق عهد را بیاورند، که بالای آن اشکال دو فرشتۀ محافظ ساخته شده بود و در بین این دو فرشته حضور رب لشکرهای آسمانی ﷲ ﷻ قایم بود. این اشخاص با دو پسر امام عیلی حُفنی و فینحاس صندوق عهد را به اردوگاه بنی اسرائیل آوردند. بنی اسرائیل که صندوق عهد را دیدند، با صدای بلند نعره های خوشی زدند. اینقدر بلند نعره میزدند، که زمین به لرزه شد. فیلیستینیان که این نعره ها را شنیدند، از همدیگر پرسیدند که در بین بنی اسرائیل چی واقع شده که اینقدر با صدای بلند نعره میزنند؟

سپس برای شان خبر رسید که به اردوگاه بنی اسرائیل صندوق عهد آورده شده است. با شنیدن این خبر آنها بسیار ترسیدند و گفتند: به اردوگاه آنها یک خدا آمده است! افسوس بر حال ما! قبلاً هیچگاه چنین اتفاق نیفتاده است. افسوس بر حال ما! از دست این خدای قوی ما را کی نجات خواهد داد؟ این همان خدا است که مصریان را در بیابان به آفات گرفتار ساخت! پس فیلیستینیان، دلیر باشید و مردانگی نشان دهید! اگر نه، ما چنان غلام بنی اسرائیل خواهیم شد، طوریکه آنها غلام ما بودند. پس با مردانگی بجنگید!

فیلیستینیان با دلیری جنگیدند و بنی اسرائیل را شکست دادند، که در نتیجه اش بنی اسرائیل تلفات سنگین دیدند. سی هزار عسکر شان کشته شدند و عساکر دیگر به خیمه های شان فرار کردند. در اشخاص کشته شده دو پسر امام عیلی حُفنی و فینحاس هم شامل بودند و همینگونه صندوق عهد نیز به دست فیلیستینیان افتاد.

از قبیلۀ بنیامین یک عسکر از میدان جنگ فرار کرد و در همان روز خود را به شیلوه رساند. از غم زیاد گریبان خود را پاره کرده بود و بر سر خود خاک پاشیده بود. در شیلوه امام عیلی در گوشۀ راه بالای چوکی نشسته و چشم به راه بود، چون در بارۀ صندوق عهد قلبش زیاد ناقرار بود. زمانیکه آن عسکر به شیلوه رسید، به مردم در بارۀ جنگ واقع شده معلومات داد. با شنیدن این خبر در شهر یک غوغای بزرگ برپا شد. امام عیلی که این غوغا را شنید، صدا کرد: این چی غوغا است؟

عسکر نزد امام عیلی دوید، تا سؤالش را جواب دهد. در این وقت امام عیلی نود و هشت ساله بود و دید چشمانش بسیار کم شده بود. عسکر به امام عیلی گفت: من همین امروز از میدان جنگ فرار کرده ام.

امام عیلی از وی پرسید: چی واقع شد، پسرم؟

او گفت: بنی اسرائیل شکست خوردند و از فیلیستینیان فرار کردند. بسیار عساکر ما کشته شدند که دو پسر تان حُفنی و فینحاس نیز در آنها شامل بودند. علاوه بر این صندوق عهد به دست فیلیستینیان افتاد و آنها با خود بردند.

همینکه امام عیلی از حالت صندوق عهد باخبر شد، پس از چوکی اش عقب بر زمین افتاد. اینکه وی صاحب عمر زیاد و چاق هم بود، گردنش شکست و مُرد. او چهل سال بالای بنی اسرائیل فیصله و امامت کرده بود.

در آن وقت زن فینحاس پسر امام عیلی حامله بود و وقت تولد طفلش نزدیک بود. زمانیکه به وی خبر رسید که صندوق عهد به دست دشمنان افتاده است، خسر و شوهرش هم مرده اند، پس ناگهان درد ولادت بالایش آمد و طفل را به دنیا آورد. برای زن ولادت بسیار سخت بود و نزدیک بود که بمیرد، ولی قابله ها برایش گفتند: نترس. یک پسر تو به دنیا آمده است!

سخنان قابله ها به زن اطمینان داده نتوانست. بالای طفل خود ایخابود نام گذاشت، که معنایش است «عظمت چی شد؟» زیرا صندوق عهد برده شده بود. خسر و شوهرش هم فوت کرده بودند. گفت: حال که صندوق عهد برده شده است، از نزد بنی اسرائیل عظمت الهی رفته است.

بعد از این سخنان وفات کرد.

 << قبلی  | بعدی >>

  فهرست