حضرت شموئيل 

شموئیل  به پیامبری مبعوث میشود

شموئیل ﵇ خدمت ﷲ ﷻ را میکرد و در خیمة ﷲ با امام عیلی دستیاری میکرد. در آن وقت ﷲ ﷻ مردم کمی را به پیامهای الهی و مکاشفه مشرف میکرد. دید چشمان امام عیلی کم شده بود و چیزی را درست دیده نمیتوانست. شبی در جای خود خوابیده بود. شموئیل ﵇ در خیمة ﷲ خوابیده بود، جایی که صندوق عهد قرار داشت. آن چراغی که در آنجا تمام شب روشن میبود، تا هنوز خاموش نشده بود. ناگهان ﷲ ﷻ بالای شموئیل ﵇ صدا کرد: شموئیل، ای شموئیل!

شموئیل ﵇ در جواب گفت: من حاضر هستم.

سپس نزد امام عیلی دوید و برایش گفت: صاحب، شما مرا خواستید. امر کنید!

امام عیلی برایش گفت: نخیر! من ترا نخواسته ام. برگرد و دراز بکش!

شموئیل هم برگشت و دراز کشید.

ﷲ ﷻ دوباره بالای شموئیل ﵇ صدا کرد: ای شموئیل!

شموئیل ﵇ یک بار دیگر برخیست، نزد امام عیلی رفت و برایش گفت: حاضر هستم. شما مرا خواستید؟

امام عیلی برایش گفت: نخیر، پسرم. من ترا نخواسته ام. برگرد و دراز بکش.

شموئیل ﵇ در آن وقت صدای الهی را نمیشناخت، چون قبل از آن برای وی ﵇ پیام الهی الهام نشده بود. ﷲ ﷻ برای بار سوم به شموئیل ﵇ صدا کرد.

شموئیل ﵇ هم برخاست، نزد امام عیلی رفت و برایش گفت: حاضر هستم، به خواست شما آمدم.

این بار امام عیلی فهمید، صدای که بالای پسر میشود، صدای ﷲ ﷻ است. پس به شموئیل ﵇ گفت: برگرد و دراز بکش. اگر بار دیگر بالایت صدا شد، پس در جواب برایش بگو: یا ﷲ، خدمتگارت برایت گوش گرفته است.

شموئیل ﵇ هم برگشت و در جای خود دراز کشید. در این وقت ﷲ ﷻ حضور خود را نازل کرد و مانند دفعات قبلی بالای شموئیل صدا کرد: شموئیل! ای شموئیل!

شموئیل ﵇ در جواب گفت: بفرما! خدمتگارت برایت گوش گرفته است.

ﷲ ﷻ برایش فرمود: من در بنی اسرائیل چنان چیزی واقع خواهم کرد، که با شنیدنش تمام مردم تکان خواهند خورد. آن روز تمام آن حرفها را عملی خواهم کرد، که بر خلاف خانوادۀ امام عیلی فرموده ام. من برایش فرموده ام که خانوادۀ ترا برای همیش جزا خواهم داد. تو بر گناه پسرانت باخبر بودی، که آنها در بحر کفر غرق بودند، اما تو چیزی نکردی که آنها را از آن برگردانی. پس من قسم کرده ام که گناهان خانوادۀ عیلی را هیچگاه با قربانی ها و یا صدقات نخواهم بخشید.

شموئیل ﵇ تا صبح در جای خود افتاده بود. هنگام صبح بلند شد و طبق معمول دروازه های خیمة ﷲ را باز کرد. در قلبش ترس بود که پیام الهام شده را به امام عیلی بیان کند یا خیر. در این وقت امام عیلی برایش صدا کرد: شموئیل، پسرم!

شموئیل ﵇ گفت: من حاضر هستم.

امام عیلی از وی پرسید که ﷲ تعالی چی پیام برایت داد؟ هر حرف را برایم بیان کن! اگر یک حرف را هم از من پنهان کردی، پس خداوند ﷻ برایت جزای سخت بدهد!

شموئیل ﵇ هم برای امام عیلی هر نقطۀ پیام ﷲ ﷻ را بیان کرد. هیچ چیز را از وی پنهان نکرد. امام عیلی که پیام الهی را شنید، گفت: این ارادۀ ﷲ تعالی است. پس هر طوریکه رضایش باشد، همانطور شود.

با گذشت زمان شموئیل ﵇ بزرگ میشد. ﷲ ﷻ با وی یار و یاور بود و هر حرف او ﵇ درست و معتبر ثابت میشد. پس در تمام بنی اسرائیل، یعنی در شمال از دان الی در جنوب تا بیر شبع هر کس باخبر بود، که شموئیل ﵇ از جانب ﷲ ﷻ پیامبر تعیین شده است. طوری بود که در شیلوه ﷲ ﷻ شموئیل ﵇ را به دیدار خود مشرف میساخت و پیامهای خود را برایش الهام میکرد. شموئیل ﵇ پیام الهی را به تمام بنی اسرائیل میرساند.

 << قبلی  | بعدی >>

  فهرست