حضرت موسی

خداوند  به موسی معجزه میدهد

موسی ﵇ دوباره عرض کرد: خداوندا! اگر بنی اسرائیل حرف مرا قبول نکردند و برایم گوش ندادند و گفتند: ﷲ ﷻ ترا به ملاقات خود مشرف نکرده است، پس من چی کنم؟

ﷲ ﷻ فرمود: ای موسی! این چیست که در دست داری؟

موسی گفت: عصا.

ﷲ ﷻ فرمود: آنرا بر زمین بینداز!

موسی ﵇ هم عصای خود را بر زمین انداخت و آن به مار مبدل شد. موسی ﵇ از ترس به عقب دوید.

ﷲ ﷻ فرمود: دست دراز کن و مار را از دُمش بگیر. موسی ﵇ هم دست دراز کرد، از دُمش گرفت و مار دوباره در دست او ﵇ به عصا مبدل شد. ﷲ ﷻ فرمود: این معجزه را به مردم نشان بده، تا باور آنها شود که ﷲ ﷻ رب العزت مانند اجداد آنها ابراهیم، اسحاق، و یعقوب ترا هم به دیدار خود مشرف کرده است.

سپس ﷲ ﷻ به موسی ﵇ فرمود: دستت را در بغل داخل کن.

موسی ﵇ هم دست را در بغل داخل نمود. وقتی بیرون آورد، پوست دستش را مرض گرفته بود و رنگش مانند برف سفید گشته بود. سپس ﷲ ﷻ فرمود: دستت را دوباره در بغل داخل کن!

موسی ﵇ دوباره دستش را در بغل داخل برد. این بار که بیرونش کرد، کاملاً سالم شده بود.

ﷲ ﷻ فرمود: ای موسی! اگر آنها به معجزۀ عصا حرف ترا قبول نکردند و برایت گوش نگرفتند، پس به این معجزۀ دوم به حرفت باور خواهند کرد. اما اگر باز هم به این دو معجزه باور نکردند و حرفت را قبول نکردند، پس از رود نیل کمی آب بگیر و به روی زمین بریزان. وقتیکه آب بر زمین بریزد، به خون مبدل خواهد شد.

موسی ﵇ به ﷲ ﷻ عرض کرد: یا رب! من زبان فصیح و روان ندارم! این استعداد را نه قبلاً داشتم و باوجود اینکه با تو همکلام شده ام حال هم ندارم. در وقت حرف زدن زبان و دهنم ضعیف میباشد.

ﷲ ﷻ فرمود: ای موسی، زبان انسان را کی ساخته است؟ اگر کسی توان حرف زدن، شنیدن و دیدن را دارد یا ندارد، این همه کارها از کی است؟ آیا در اختیار من نیست؟ از این خاطر به مصر برو. من در وقت حرف زدن یار و مددگارت خواهم بود و برایت نشان خواهم داد که چی باید بگویی.

ولی موسی ﵇ باز هم عرض کرد: یا رب! خواهش میکنم، بجای من کسی دیگر را بفرست.

با این حرف موسی ﵇، ﷲ ﷻ قهر شد و برایش فرمود: برادرت هارون صاحب زبان فصیح است. حال به دیدنت می آید و با دیدنت بسیار خوش خواهد شد. در سفر مصر وی را با خود همراه کن و تمام این سخنان را برایش بگو. من یار و مددگار تو و هارون خواهم بود و به هر دوی تان یاد خواهم داد که کدام کارها را انجام بدهید. هارون در مقابل مردم سخنگوی تو خواهد بود و حرفهایت را به مردم چنان خواهد رساند، مثلیکه پیامبر حرفهای مرا میرساند. این عصا را نیز در دست با خود ببر و معجزات داده شده را با آن نشان بده.

بعد از این موسی ﵇ به خانۀ خسر خود یترون برگشت و برایش گفت: خسر جان! اگر اجازه ات باشد، من به مصر برمیگردم و احوال اقارب خود را میگیرم که زنده هستند یا خیر.

یترون برایش گفت: بخیر بروی.

 << قبلی  | بعدی >>

  فهرست