حضرت داؤد 

داؤد  با پسر یوناتان مریبعل مهربانی میکند

یک روز داؤد ﵇ از درباریان خود پرسید که آیا از خانوادۀ طالوت کدام کسی زنده مانده است، که بخاطر یوناتان همراهش نیکی و محبت کنم؟

شخصی بنام صیبا بود، که در خانۀ پادشاه طالوت نوکری کرده بود. پس درباریان وی را نزد پادشاه داؤد ﵇ آوردند. وی ﵇ از او پرسید: آیا تو صیبا هستی؟

او گفت: بلی، صاحب. چی امر و خدمت؟

داؤد ﵇ فرمود: آیا از خانوادۀ پادشاه طالوت کسی زنده مانده است، که همراهش نیکی و محبت کنم؟ زیرا من در حضور خداوند ﷻ این قسم را کرده بودم.

صیبا در جواب گفت: جناب! یک پسر یوناتان زنده است. او به هر دو پا معیوب است.

داؤد ﵇ پرسید: حال او کجا است؟

صیبا گفت: در قریۀ لودِبار در خانۀ ماخیر بن عمی ایل است.

پس پادشاه داؤد ﵇ چند تن را فرستاد، تا پسر یوناتان را از خانۀ ماخیر بن عمی ایل به دربار شاهی بیاورند. وقتیکه مریبعل بن یوناتان بن طالوت آمد، برای تعظیم سر به داؤد ﵇ خم کرد. داؤد ﵇ فرمود: مریبعل، سلام!

وی در جواب گفت: پادشاه صاحب! من در خدمت تان حاضر هستم.

داؤد ﵇ برایش فرمود: تو نترس! من بخاطر پدرت یوناتان همراهت نیکی و محبت خواهم کرد. تمام جایداد پدرکلانت طالوت را دوباره برایت خواهم داد و تو همیشه در صفرۀ من جا خواهی داشت.

با شنیدن این حرف، مریبعل یک بار دیگر برای تعظیم داؤد ﵇ سر پایین کرد و گفت: شخص ضعیف همچو من چی حیثیت داشت که اینقدر مهربانی همراهم کردید؟

در این وقت پادشاه داؤد ﵇ نوکر اسبق طالوت صیبا را خواست و برایش فرمود: من تمام جایداد مالکت طالوت و از خانواده اش را به نواسۀ وی داده ام. تو، پسران و نوکرانت در آن زمینها دهقانی خواهید کرد، تا برای خانوادۀ مالکت مریبعل خوراک تهیه کنید. اما مریبعل اینجا در صفرۀ من همیشه جا خواهد داشت.

صیبا گفت: پادشاه صاحب! هر آنچه که فرمودید، خدمتگار تان بجا خواهد کرد.

بعد از آن، صیبا همراه پانزده پسرش و بیست نوکرش خدمت مریبعل و پسر کوچک وی میکا را شروع کرد. مریبعل در اورشلیم زنده گی میکرد و مانند پسران پادشاه داؤد ﵇ بالای صفرۀ شاهی نان میخورد.

 << قبلی  | بعدی >>

  فهرست