حضرت موسی

گوسالۀ طلایی

در دامنۀ کوه بنی اسرائیل دیدند که موسی ﵇ در برگشت دیر کرد، پس گفتند: این موسی که ما را از مصر کشید، ما نمیفهمیم که چی شده است.

پس مردم از ﷲ ﷻ رو گشتاندند و عبادت خدایان دیگر را برتری دادند، تا رهنمایی شان کنند. به همین خاطر از گوشهای کسان خود گوشواره های طلایی کشیدند. طلا را ذوب کردند، در یک قالب انداختند و از آن به شکل گوساله یک بت ساختند. گفتند: این همان خدای ماست که ما و شما را از مصر به اینجا آورد!

فردا صبح وقت مردم برخاستند و قربانی های سوخته و نذرانه های صلح را تقدیم کردند. بعد از آن به خوردن و نوشیدن نشستند. سپس خوشی و رقص شروع کردند. از طرف دیگر در کوه میان ﷲ ﷻ و موسی ﵇ ملاقات جاری بود، که در این وقت ﷲ ﷻ برایش فرمود: ای موسی! با عجله پایین برو! زیرا آن قوم را که تو از مصر کشیدی، آنها خود را در گناه غرق کرده اند. به آن راه درست که من ایشان را مأمور کرده بودم، آنها چقدر زود از این راه منحرف شده اند و به خود به شکل گوساله یک بت طلایی ساخته اند. برایش سجده کرده اند و قربانی تقدیم کرده اند. میگویند که این خدای ماست، که ما را از مصر کشید.

سپس ﷲ ﷻ فرمود: من دیده ام که این مردم زیاد سرزور و سرکش هستند. آتش غضب خود را بالای شان نازل خواهم کرد و تمام نسل شان را از روی زمین گم خواهم کرد. پس به همین خاطر کوشش نکنی که مانع ام شوی! اما از تو یک قوم بزرگ میسازم.

موسی ﵇ که این سخنان را شنید، به رب خود ﷲ ﷻ زاری کرده فرمود: یا ﷲ! چرا بالای قوم منتخبت اینقدر قهر هستی، که آنها را با دست قدرتمند و توانایی خود از مصر کشیدی؟ اگر این قوم را نیست و نابود کنی، پس مصریان با تمسخر خواهند گفت که ببینید! خدای آنها به این خاطر ایشان را از مصر کشید تا آنها را در کوه ها بکُشد و نام و نشان شان را از روی زمین گم کند. یا ﷲ! از قهر خود بگذر و بالای قوم منتخب خود چنین مصیبت را نازل مکن! آن سوگندت را در نظر بگیر که به ذات خود با خدمتکاران خود ابراهیم، اسحاق و یعقوب ﵇ کرده بودی، که من اولاد تان را مانند ستاره های آسمان زیاد میکنم و تمام آن زمینی که من وعدۀ دادنش را با نسل تو کرده بودم، به ایشان برای همیش ملکیت خواهم گشتاند.

دعای موسی ﵇ در دربار الهی قبول شد و ﷲ بخشاینده از نیست و نابود کردن بنی اسرائیل گذشت.

سپس موسی ﵇ از کوه پایین حرکت کرد. در دستانش آن دو تختۀ سنگی بود که به هر دو طرفش احکام عهد و پیمان الهی حک شده بود. این تخته ها را خداوند ﷻ خودش ساخته بود و احکام موجود را بالایش نوشته بود. یوشع ﵇ از دور چیغ مردم را شنید. به موسی ﵇ گفت: صاحب! چنین معلوم میشود که پایین جنگ جریان دارد.

او ﵇ فرمود: یوشع! این صداها، نه تجلیل فتح است و نه ماتم شکست است، بلکه صدای ساز و سرود است!

زمانیکه موسی ﵇ نزدیک مردم رسید، چشمانش به بت گوساله مانند خورد، که مردم برایش میرقصیدند. با دیدن این حالت وی ﵇ مانع قهر خود شده نتوانست و همانجا در دامنۀ کوه آن تخته های سنگی را بر زمین زده شکستاند. گوسالۀ طلایی را گرفت و در آتش ذوبش کرد. بعد آنرا ذره ذره کرد، در آب انداخت و آب را بالای مردم به گونۀ جزا نوشاند.

 << قبلی  | بعدی >>

  فهرست