حضرت یوسف ﵇
یوسف ﵇ به برادران خود اطمینان میدهد
بعد از آن، یوسف ﵇ و برادرانش به مصر برگشتند. برادرانش در هراس شدند که حال پدر ما وفات کرده است و ما با یوسف زیاد بدی کرده بودیم. نشود که وی در قلب با ما کینه داشته باشد. پس به زودی از ما انتقام خواهد گرفت.
به همین خاطر آنها به یوسف ﵇ پیام فرستادند، که پدر قبل از وفات امر کرده بود، که پسرانم! نزد یوسف ﵇ بروید و این را برایش بگویید: برادر، ما برایت زاری میکنیم که آن بدی ما را ببخش که در حق تو کرده ایم. پس برادر، برایت زاری میکنیم که بدی ما را ببخش! ما خدمتگاران خدای پدر تان هستیم.
زمانیکه یوسف ﵇ این پیام را شنید، به گریه شد.
سپس برادرانش نزدش آمدند، به پاهایش افتادند و گفتند: ما همه غلام تو حاضر هستیم.
یوسف ﵇ به برادرانش فرمود: برادرانم، نترسید! من خداوند ﷻ نیستم که جزای گناهان را بدهم. ارادۀ شما این بود که به من ضرر برسانید، ولی ارادۀ ﷲ ﷻ خیر و خوبی بود، تا به وسیلۀ من زنده گی بسیار مردم نجات یابد. از این خاطر شما بی غم باشید و نترسید! من حفاظت و مواظبت شما و اولاد تان را خواهم کرد.
وقتی برادران حرفهای شفقت آمیز و پُر از محبت یوسف ﵇ را شنیدند، قلبهای شان اطمینان حاصل کرد.