حضرت یوسف ﵇
یعقوب ﵇ با پادشاه مصر دیدار میکند
یوسف ﵇ از جملۀ برادران خود پنج تن را انتخاب کرد و با آنان به دربار پادشاه رفت. برایش فرمود: پادشاه صاحب! پدر و برادران من با رمه ها، مواشی و تمام دارایی خود از کنعان آمده اند و حال در گوشن هستند.
سپس پنج برادر خود را به پادشاه معرفی کرد. پادشاه از ایشان پرسید: چی شغل دارید؟
آنها گفتند: ما خدمتگاران شما، از پدر و نیاکان چوپان هستیم. اینجا مهاجر آمده ایم، زیرا در کنعان از بابت قحطی سخت، برای چراندن رمه و حیوانات ما جای نبود. پس از شما احترامانه تقاضا میکنیم، به ما اجازه دهید که در گوشن زنده گی کنیم.
پادشاه به یوسف ﵇ گفت: حال که پدر و برادرانت آمده اند، بهترین جای مصر در اختیار تان است. بخاطر بودوباش زمین گوشن را برای شان بده و اگر در بین ایشان اشخاص لایق باشند، پس آنها را مواظبین مواشی شاهی مقرر کن.
بعد از آن یوسف ﵇ پدر خود یعقوب ﵇ را نزد پادشاه آورد. یعقوب ﵇ به پادشاه دعای خیر کرد. پادشاه پرسید: چند سال عمر دارید؟
یعقوب ﵇ فرمود: یکصد و سی ساله هستم، اما عمرم به عمر پدر و نیاکانم نخواهد رسید، چون تمام عمر خود را در تکالیف سپری کرده ام.
سپس یعقوب ﵇ بار دیگر به پادشاه دعا کرد و از دربارش تشریف برد. یوسف ﵇ طبق امر پادشاه به پدر و برادرانش در منطقۀ گوشن (رامسِس) سرسبز ترین زمین مصر را داد و در آنجا آنها را جابجا کرد. برای تمام اهل و عیال آنها، به شمول اطفال کوچک به طور مسلسل مواد غذایی میداد.