حضرت داؤد 

طالوت از زن جادوگر مشوره میخواهد

لشکر فیلیستینیان در قریۀ شونیم خیمه زدند. پادشاه طالوت فوجهای بنی اسرائیل را جمع کرد و در جِلبوع جابجا شدند. زمانیکه پادشاه طالوت لشکر فیلیستینیان را دید، پس زیاد ترسید و قلبش به لرزه شروع کرد. در تلاش رهنمایی الهی شد که چی باید کند، اما ﷲ ﷻ به وی توسط کدام خواب، امام و یا نبی جواب نداد. پس وی به نوکران خود امر کرد، که یک زن جادوگر برایم پیدا کنید، تا نزدش بروم و ازش مشوره بگیرم.

بعد از وفات شموئیل ﵇ پادشاه طالوت حکم صادر کرده بود که تمام جادوگران و فالبینان از ملک رانده شوند. نوکران برایش گفتند: در جایی بنام دور نزد چشمه یک زن جادوگر زنده گی میکند.

پس پادشاه طالوت در عوض لباس شاهی خود لباس عادی پوشید، تا کسی او را نشناسد و در تاریکی شب با دو نفرش نزد زن جادوگر رفت و برایش گفت: برایم روح آن شخص وفات شده را حاضر کن، که من نامش را برایت میگیرم.

زن جادوگر گفت: آیا تو به حکم پادشاه طالوت باخبر نیستی که تمام جادوگران و فالبینان را از ملک رانده است. پس مرا با این تقاضایت چرا در دام می اندازی؟ آیا به مرگم روادار هستی؟

پادشاه طالوت برایش گفت: قسم بر ذات ﷲ ﷻ! اگر تقاضای مرا قبول کنی، پس برای تو هیچ جزا داده نمیشود.

زن پرسید: روح کی را برایت حاضر کنم؟

طالوت گفت: روح شموئیل.

پس زن جادوی خود را به کار انداخت. وقتیکه چشمانش به شموئیل ﵇ خورد، از دهنش یک چیغ بلند برآمد و برای پادشاه طالوت گفت: چرا مرا فریب دادی؟ تو پادشاه طالوت هستی!

او گفت: نترس! فقط این را برایم بگو که چی را میبینی؟

زن گفت: روح یک شخص را میبینم که از زمین میبرآید.

او پرسید: چگونه به نظر می آید؟

زن گفت: پیرمرد است و یک چپن به تن دارد.

با شنیدن این، پادشاه طالوت فهمید که این روح شموئیل ﵇ است. پس به تعظیم برایش به زمین افتید.

سپس شموئیل ﵇ برایش فرمود: چرا برایم تکلیف دادی و مرا خواستی؟

طالوت برایش گفت: من با پریشانی زیاد روبرو هستم. از یک طرف لشکر فیلیستینیان همراه من بخاطر جنگ برآمده است. از طرف دیگر خداوند ﷻ مرا رها کرده است. نه به واسطۀ کدام خواب و نه هم توسط کدام نبی جواب دعاهای مرا داده است. پس از این خاطر ترا خواستم، تا همراهت مشوره کنم، که چی کنم؟

شموئیل فرمود: ﷲ ﷻ ترا رها کرده و به خلاف تو شده است. پس از من چی میخواهی؟ ﷲ ﷻ آنچه را انجام داده است، که به واسطۀ من برایت فرموده بود. پادشاهی بنی اسرائیل را از تو بریده و گرفته است و به قومی ات داؤد داده است. ﷲ ﷻ تمام این حالات را به این خاطر بالایت آورد، که تو در معاملۀ عمالیقیان از احکام الهی سرکشی کردی. فردا ﷲ ﷻ بالای تو و تمام لشکر بنی اسرائیل فیلیستینیان را پیروز خواهد ساخت. تو و پسرانت خواهید مُرد و طرف من خواهید آمد.

حرفهای شموئیل ﵇ در قلب طالوت بسیار ترس انداخت. قسمیکه وی از شب گذشته تا حال هیچ چیزی نخورده بود، قدرت بدنش از بین رفته بود. جابجا بر زمین افتاد. زن جادوگر به وی نزدیک شد و در صورتش ترس آشکار را دید. پس برایش گفت: ببین، صاحب! من نوکرت سر خود را به دست گرفتم و به گفت تو کردم. پس حال به گفت من کن و برایم اجازه بده که مقداری نان برایت بیاورم. آنرا خورده کمی طاقت پیدا خواهی کرد که به راه خود بروی.

طالوت انکار کرد که نه! هیچ چیز نمیخورم!

ولی افرادش یکجا با زن جادوگر برایش پافشاری کردند تا بالاخره راضی شد. از زمین برخیست و بالای چپرکت نشست. نزد زن یک گوساله یی موجود بود که به تازه گی چاق شده بود. پس زود آنرا ذبح کرد و گوشتش را پخته کرد. مقداری آرد را هم گرفت، آنرا تر کرد و نان فطیر پُخت. خوراک را برای طالوت و افرادش آورد و همه خوردند. سپس در همان شب به راه خود رفتند.

 << قبلی  | بعدی >>

  فهرست