حضرت داؤد ﵇
پادشاه طالوت دنبال داؤد ﵇ به بیابان زیف میرود
در این وقت بعضی باشنده گان زیف به شهر جبعه نزد پادشاه طالوت رفتند و برایش گفتند: پادشاه سلامت! داؤد ﵇ در مخفیگاه های حورش خود را پنهان کرده است. حال در جنوب منطقۀ یشمون در تپۀ حخیله است. پادشاه صاحب! هر وقت که میخواهید، آمده میتوانید. ما وی را خواهیم گرفت و به دست تان خواهیم داد.
پادشاه طالوت برای شان گفت: خداوند ﷻ برای تان برکت بدهد که بالایم توجه کرده اید. حال برگردید و جایش را خوب معلوم کنید. این را هم معلوم کنید که با کی دید و بازدید کرده است. من خوب آگاه هستم که او بسیار چالاک و باهوش است. وقتیکه تمام مخفیگاه های او را معلوم کردید، پس نزد من برگردید. سپس من همراه تان خواهم رفت. اگر وی در هر جای زمین قبیلۀ یهودا باشد، پس تمام زمین را غلبیل خواهم کرد، تا پیدایش کنم!
این اشخاص هم دوباره به زیف برگشتند. در این وقت داؤد ﵇ و افرادش در جنوب یشمون در بیابان همجوار قریۀ معون بودند. طالوت با عساکرش از جبعه به تلاش داؤد ﵇ برآمد. این خبر که برای داؤد ﵇ رسید، پس خود را در پشت یک تپۀ سنگی پنهان کرد. طوری شد که طالوت و عساکرش به یک طرف تپه بودند، داؤد ﵇ و افرادش به طرف دیگر تپه بودند.
در این وقت داؤد ﵇ چنین دعا کرد:
خدایا، با عظمت و قوت خود مرا نجات بده
با قدرت خود از اتهامات مدعیان از من حفاظت کن
خدایا! دعای مرا بشنو
به درخواست من جواب بده
زیرا مردم بیگانه بر ضد من برخاسته اند
ظالمان قصد جان مرا دارند
در دلهای آنها ترس از خداوند ﷻ نیست
بدون شک که ﷲ ﷻ یار و مددگار من است
و مرا در امان خود حفظ میکند
دشمنان من به شرارت خود شان گرفتار شوند
یا ﷲ! مطابق وعده یی که برای محافظت من داده ای
آنها را نیست و نابود کن
آنگاه با رضایت و خوشحالی برایت قربانی خواهم کرد
شکرت را ادا خواهم کرد، که یا ﷲ، تو عظیم و نیرومند هستی!
زیرا تو ذات خوب هستی
خداوند ﷻ مرا از هر مصیبت رهایی بخشیده است
و من شکست دشمنانم را به چشمان خود دیده ام
بعد طالوت لشکر خود را به دو گروه تقسیم کرد، تا از هر دو طرف تپه بگذرند و داؤد ﵇ را گرفتار کنند. اما در این وقت یک قاصد آمد و به پادشاه طالوت گفت: پادشاه صاحب! زود کنید! فیلیستینیان بالای زمین ما حمله کرده اند!
پس طالوت تعقیب داؤد ﵇ را فوراً رها کرد و دوباره رفت که با فیلیستینیان بجنگند. از آنوقت بدینسو این تپه بنام تپۀ نجات مشهور شده است. بعد از این، داؤد ﵇ به چشمه یی بنام گِدی رفت و آنجا در یک مخفیگاه محفوظ پایید.