حضرت داؤد ﵇
پادشاه طالوت کوشش گرفتاری داؤد ﵇ را میکند
به داؤد ﵇ خبر رسید که فیلیستینیان بر شهر قعیله حمله کرده اند و غله جات را از خرمنگاه ها به غارت میبرند. پس او از ﷲ ﷻ رهنمایی طلب کرد: یا ﷲ! من بروم بالای این فیلیستینیان حمله کنم، یا نه؟
ﷲ ﷻ برایش فرمود: برو! بالای فیلیستینیان حمله کن و باشنده گان قعیله را از شر آنها نجات بده!
ولی افراد داؤد ﵇ گفتند: ما حتی اینجا در منطقۀ خود زمین قبیلۀ یهودا در ترس هستیم. پس چگونه به قعیله خواهیم رفت و با لشکر فیلیستینیان روبرو شویم؟
داؤد ﵇ یک بار دیگر از خداوند ﷻ رهنمایی طلب کرد. ﷲ ﷻ برایش فرمود: به قعیله برو! من ترا بالای فیلیستینیان غالب خواهم ساخت!
داؤد ﵇ هم با افراد خود به قعیله رفت. با فیلیستینیان جنگ کرد و آنها را با تلفات سخت مرگبار مواجه ساخت. اموال و مواشی شان را به غنیمت گرفت و باشنده گان قعیله را نجات داد.
به پادشاه طالوت خبر رسید که داؤد ﵇ در قعیله است. پس با خود فکر کرد که بسیار خوب! حال داؤد خود را در چنان شهری بند کرده است، که چهار اطرافش دروازه ها و دیوارها است! خداوند ﷻ حال او را به دست من داده است!
پس پادشاه طالوت تمام لشکر خود را جمع کرد، که به قعیله برود، تا داؤد ﵇ و افرادش را محاصره کنند. ولی داؤد ﵇ به هدف شوم طالوت باخبر شد. پس به امام ابیاتار فرمود: به من جامۀ خاص امامت را بیاور، تا رضای الهی را معلوم کنیم.
وقتیکه امام رسید، داؤد ﵇ به ﷲ ﷻ دعا کرد: یا ﷲ، رب بنی اسرائیل! من شنیده ام که از بابت من، پادشاه طالوت به هدف بربادی به قعیله می آید. آیا این خبر درست است؟ یا ﷲ، رب بنی اسرائیل! من از تو خواهش میکنم که به این خدمتگارت جواب بدهی.
ﷲ ﷻ برایش فرمود: بلی، این خبر درست است.
سپس داؤد ﵇ دوباره پرسید: آیا بزرگان قعیله با من خیانت خواهند کرد؟ من و افرادم را تسلیم پادشاه طالوت خواهند کرد؟
ﷲ ﷻ فرمود: بلی، تسلیم تان خواهند کرد.
پس داؤد ﵇ و افرادش، که حال تعداد شان تقریباً به ششصد نفر رسیده بود، از قعیله رفتند و از یک جای به جای دیگر میرفتند. برای پادشاه طالوت خبر رسید که داؤد ﵇ از قعیله خود را کشیده است. پس از رفتن به قعیله منصرف شد.
داؤد ﵇ و افرادش در بیابان و منطقۀ کوهستانی زیف در چنان جاهای مختلف میپاییدند که از لحاظ امنیتی مناسب میبود. پادشاه طالوت دایم دنبالش میبود، ولی ﷲ ﷻ او ﵇ را از دست طالوت محفوظ نگهمیداشت.
وقتیکه داؤد ﵇ در بیابان زیف در جایی بنام حورش آمده بود، خبر برایش رسید که طالوت برای کُشتن وی به حورش حرکت کرده است. در این وقت یوناتان به دیدن داؤد ﵇ آمد. همتش را بلند کرد و این اطمینان را برایش داد که ﷲ ﷻ از تو حفاظت خواهد کرد. گفت: تو نترس! دست پدرم هیچگاه به تو نخواهد رسید. تو پادشاه بنی اسرائیل خواهی شد و من دست راستت خواهم بود. بالای این موضوع پدرم خوب آگاه است.
آنها هر دو با یکدیگر عهد و پیمان دوستی را در مقابل خداوند ﷻ تازه کردند. بعد از آن یوناتان به خانه برگشت و داؤد ﵇ در حورش ماند.