حضرت شموئيل ﵇
از بابت نافرمانی طالوت، خدا ﷻ پادشاهی او را رد میکند
زمانیکه طالوت حاکمیت پادشاهی بنی اسرائیل را به دست گرفت، با تمام دشمنان چهار اطراف خود جنگید، که آنها عبارت از موآبیان، عمونیان، اِدومیان، پادشاهان صوبه و فیلیستینیان بودند و در هر نبرد کامیاب میشد. در تمام دورۀ پادشاهی طالوت میان بنی اسرائیل و فیلیستینیان بسیار جنگهای شدید صورت میگرفت. از این خاطر وقتیکه طالوت کدام شخص قوی و دلیر را میدید، پس در فوج خود او را شامل میکرد.
یک روز شموئیل ﵇ به طالوت فرمود: ﷲ تعالی مرا فرستاده بود که ترا به پادشاهی بنی اسرائیل مقرر کنم. پس حال پیام خداوند ﷻ را بشنو! رب لشکرهای آسمانی ﷲ ﷻ میفرماید: زمانیکه بنی اسرائیل از مصر برآمدند، عمالیقیان بخاطر مقابله پیش روی قافله ایستاد شدند. پس حال از آنها انتقام میگیرم. برو! بالای عمالیقیان حمله کن و تمام شان را از بین ببر. هیچ رحم بالای شان نکن. تمام مردان، زنان، کودکان، اطفال شیرخوار، گاوها، گوسفندان، شترها و مرکبهای شان را بکُش.
طالوت هم لشکر را در جایی بنام طلایم جمع کرد. در این لشکر دو صد هزار عسکر پیاده از قبایل شمالی اسرائیل و ده هزار از قبیلۀ یهودا بودند. طالوت با لشکر خود به شهر عمالیقیان نزدیک شد و در یک جر کمین گرفت. سپس مطابق حکم طالوت بنی اسرائیل بالای عمالیقیان حمله کردند. از جایی به نام حویله تا شور، که به طرف شرق مصر موقعیت دارد، جنگ کردند. در این جنگ تمام عمالیقیان را با شمشیر کشتند، بدون پادشاه آنها اجاج، که طالوت او را زنده گرفت. با وجود این که پادشاه اجاج را نکُشتند، بهترین حیوانات از جمله گوسفندان، بزها، گاوها، گوساله ها، بره ها را هم زنده گذاشتند و هیچ راضی نبودند که آنها را بکُشند. فقط آن چیزها را از بین بردند که لاغر و بی ارزش بودند.
در این وقت ﷲ ﷻ به شموئیل ﵇ وحی کرد: من طالوت را پادشاه مقرر کرده ام، اما افسوس! حال از من رو گردانیده است و حکم مرا عملی نکرده است.
با شنیدن این حرف شموئیل ﵇ بسیار قهر شد و تمام شب را در زاری کردن به ﷲ ﷻ سپری کرد.
صبح وقت شموئیل ﵇ برخیست که با طالوت ببیند. کسی برایش گفت که بعد از پیروزی به شهر کرمل رفت. در آنجا به افتخار این پیروزی به خود یک منار یادگاری ساخت. سپس دوباره به جلجال رفت.
شموئیل ﵇ هم نزدش رفت. طالوت برایش گفت: خدا برایت برکت بدهد! من حکم ﷲ ﷻ را بجا کرده ام.
شموئیل ﵇ برایش گفت: پس این صداهای گوسفندان و بزها و گاوها چی است که میشنوم؟
طالوت گفت: عساکر بهترین گوسفندان، بزها و گاوهای عمالیقیان را زنده گذاشتند، که برای رب تو ﷲ ﷻ قربانی اش کنند. دیگر تمامش را از بین برده ایم.
شموئیل ﵇ به طالوت فرمود: خاموش باش! حال من برایت آن حرفها را خواهم گفت که ﷲ ﷻ شب گذشته برایم فرموده است.
طالوت برایش گفت: درست است. بگویید.
شموئیل ﵇ فرمود: اگرچه تو خود را کم میدانستی، ولی ﷲ ﷻ ترا انتخاب کرد که رهبر و پادشاه قبایل بنی اسرائیل باشی. سپس ترا به این وظیفه مأمور ساخت که برو! با عمالیقیان خرابکار تا وقتی بجنگ که همه تباه شوند. پس چرا فرمان ﷲ ﷻ را بجا نکردی؟ چرا با چشم گرسنه اموال عمالیقیان را به غارت بردی؟ این کار به نظر ﷲ ﷻ بسیار بد و خبیث است!
طالوت در جواب گفت: جناب! از امر ﷲ تعالی اطاعت کرده ام! به وظیفه یی که ﷲ ﷻ مرا مأمور ساخته بود، آنرا انجام دادم. عمالیقیان را کُشتم، ولی پادشاه شان اجاج را اسیر آوردم. بعد عساکر بهترین گوسفندان، بزها و گاوها را زنده آوردند، تا در جلجال به رب تو ﷲ ﷻ قربانی کنند.
شموئیل ﵇ فرمود: آیا ﷲ تعالی از این قربانی ها زیاد راضی میشود، یا از این که شما حکمش را بجا کنید؟ ببین! فرمانبرداری از قربانی ها و قبول کردن حکم الهی از نذرانه کردن چربی های قُچها بهتر است. در نظر ﷲ ﷻ گناه نافرمانی با جادوگری و خودسری با بت پرستی برابر است! طوریکه تو حکم ﷲ ﷻ را رد کرده ای، ﷲ ﷻ همینگونه پادشاهی ترا رد کرده است!
سپس طالوت به شموئیل ﵇ گفت: من گناه خود را قبول میکنم که از امر ﷲ و سخنان تو سرکشی کرده ام. من از مردم ترسیدم و سخنان آنها را قبول کردم. خواهش میکنم، گناه مرا ببخش و دوباره همراهم برو، تا عبادت ﷲ تعالی را ادا کرده بتوانم!
شموئیل ﵇ در جواب فرمود: نخیر! من همراهت نمیروم! زیرا تو امر ﷲ ﷻ را رد کرده ای و در جواب، ﷲ تعالی ترا رد کرده است که بالای بنی اسرائیل پادشاه بمانی!
سپس شموئیل ﵇ از طالوت رو گشتاند تا برود. در این وقت طالوت نوک چپن وی ﵇ را گرفت، تا او را برگرداند. با این کار تکه یی از چپنش بریده شد. شموئیل ﵇ برایش فرمود: امروز ﷲ تعالی پادشاهی بنی اسرائیل را همینگونه از تو بریده و گرفته است و در قومت به چنان یک کسی داده است که نسبت به تو بهتر است! به یاد داشته باش که رب ذوالجلال بنی اسرائیل مانند انسان نیست که دروغ بگوید و یا از ارادۀ خود پشیمان شود.
باز هم طالوت به شموئیل ﵇ زاری کرد و گفت: من گناه خود را قبول میکنم! حال دوباره با من برو، تا عبادت رب تو ﷲ ﷻ را ادا کرده بتوانم! گر نه، در مقابل بزرگان و مردم عام بنی اسرائیل عزت من کم خواهد شد.
شموئیل ﵇ تقاضایش را قبول کرد و همراهش رفت. آنجا طالوت عبادت ﷲ ﷻ را ادا کرد. سپس شموئیل ﵇ فرمود: پادشاه عمالیقیان اجاج را نزد من بیاورید!
اجاج که آورده شد، قلبش از امید پُر بود که اگر اینها مرا میکُشتند، قبلاً میکُشتند. ولی شموئیل ﵇ برایش فرمود: شمشیر تو بسیار مادران را بی اولاد ساخته است. حال مادر تو نیز بی اولاد خواهد شد!
سپس شموئیل ﵇ در جلجال به حضور ﷲ ﷻ اجاج را با شمشیر توته – توته کرد. بعد از این، شموئیل ﵇ دوباره به شهر خود راما برگشت و طالوت به شهر خود جبعه رفت. شموئیل ﵇ تا اخیر عمر خود هیچگاه دوباره با طالوت ملاقات نکرد و در مورد وی بسیار غمگین بود.