حضرت آدم 

نخستین خطای انسان

ﷲ ﷻ که تمام حیوانات وحشی را خلق کرده بود، از جملۀ آنها مار نسبت به همه بسیار چالاک و هوشیار بود. یک روز مار نزد زن آمد، با مکر گفت: آیا به راستی خداوند فرموده است، که شما از تمام درختان باغ میوه خورده نمیتوانید؟

زن گفت: نخیر! ما از درختان باغ میوه خورده میتوانیم، به جز از میوۀ یک درخت، که در میان باغ است. خداوند ﷻ فرموده است، که میوۀ آن درخت را نخورید، بلکه آنرا لمس هم نکنید. اگر نه، مرگ در نصیب تان نوشته خواهد شد.

مار با فریب گفت: نخیر! مرگ به هیچ وجه برایت نخواهد آمد، بلکه خداوند میداند، در آن روزی که شما میوۀ این درخت را بخورید، پس چشمان تان باز خواهد شد و مانند او خوب و بد را خواهید شناخت.

زن به فکر فرو رفت، که این درخت بسیار مقبول به نظر میرسد، پس حتماً میوه اش بسیار مزه دار خواهد بود و دیگر این که با خوردن این میوه دانش را نیز به دست خواهم آورد!

پس از این درخت میوه را کند و خورد. سپس به شوهر خود داد و او هم خورد. با این کار، چشمان شان باز شد و احساس کردند، که ما برهنه هستیم. پس برای پنهان کردن عورت شان از برگهای انجیر پوشیدنی ساختند.

هنگام شام که شمال سرد میوزید، آدم ﵇ و خانمش متوجه شدند، که حضور ﷲ ﷻ در باغ است. پس خود را از ﷲ ﷻ در میان درختان پنهان کردند. از جانب ﷲ ﷻ بر آدم ﵇ صدا شد: ای آدم! چرا از پیشم پنهان هستی؟

آدم ﵇ گفت: وقتیکه من احساس کردم که تو در باغ هستی، ترسیدم، چون برهنه بودم. از این رو پنهان شدم.

ﷲ ﷻ فرمود: کی آگاهت ساخت، که برهنه هستی؟ آیا میوۀ آن درخت را خورده ای، که ترا از آن منع کرده بودم؟

آدم ﵇ گفت: تقصیر از این زن است، که تو با من همراه ساخته ای! وی این میوه را برایم داد و من هم خوردم.

ﷲ ﷻ به زن فرمود: این تو چی کرده ای؟

زن گفت: مرا مار فریب داد و میوه را خوردم.

ﷲ ﷻ به مار فرمود: ای مار! جزای این عمل ناپسندت اینست، که سر از امروز نسبت به تمام حیوانات اهلی و وحشی ملعون خواهی بود! به سینه میخزی و تا اخیر عمر سرت آلوده بر خاک خواهد بود. من میان تو و زن بلکه میان نسل تو و نسل وی دشمنی خواهم گذاشت. نسل زن سر ترا پایکوب خواهد کرد و تو کوری پای وی را خواهی گزید.

سپس ﷲ ﷻ به زن فرمود: من مدت حمل ترا دشوار میسازم. با درد و مشکلات طفل به دنیا خواهی آورد. تو خواهی خواست که بالای شوهرت اختیار داشته باشی، ولی وی بالایت غالب خواهد بود.

سپس ﷲ ﷻ به آدم ﵇ فرمود: جهت اینکه تو حرف خانمت را قبول کردی و میوۀ آن درخت را خوردی، که ترا از آن منع کرده بودم، پس از خاطر تو زمین تحت لعنت خواهد آمد. تو تا اخیر عمر بسیار با زحمت نفقۀ خود را از آن حاصل خواهی کرد. سر از امروز از زمین بته های خاردار خواهند رویید و تو خود را از بته های زمین سیر خواهی کرد. تا آن وقت از عرق پیشانی روزی به دست خواهی آورد، تا وقتیکه دوباره به خاکی برگردی، که از آن پیدا شده ای. به یاد داشته باش که از خاک جور شده ای و پس به خاک خواهی برگشت.

بعد از آن، آدم ﵇ اسم خانمش را «حوا» گذاشت، که به معنای «مادر حیات» است. *

ﷲ ﷻ از پوست حیوان به آدم ﵇ و بی بی حوا لباس ساخت و به آنها پوشاند، تا بدن شان پنهان شود. حال که انسان به مانند ﷲ ﷻ خوب و بد را شناخت، ﷲ ﷻ نمیخواست که انسان به درخت حیات دست دراز کرده میوۀ آنرا بخورد و تا ابد زنده بماند. پس ایشان را از باغ عدن راند، تا در خاکی کشاورزی کنند، که از آن ساخته شده بودند. بعد از راندن آنها از باغ، ﷲ ﷻ به طرف شرق باغ یک شمشیر آتشین را جابجا کرد، که دایماً میچرخید و چند فرشتۀ محافظ را مقرر کرد، تا راه درخت حیات را بسته کنند.

*در لسان عبری (حوا) و (حیات) از یک ریشه است، که در دری معنی زنده گی را میدهد.

 << قبلی  |  بعدی >>

فهرست