حضرت داؤد 

داؤد  با نسل پادشاه طالوت وفاداری نشان میدهد

در این شب و روز از گروه های غارتگران دو سردار بنام بعنه و ریکاب در خدمت پادشاه اشبعل بودند. یک روز هنگام چاشت بود که پادشاه اشبعل طبق عادت خود در خانه خوابیده بود. در این وقت بعنه و ریکاب آمدند و به بهانۀ گرفتن گندم به خانه داخل شدند. به اتاق اشبعل رفتند. میبینند که او بر تخت خود خوابیده است. بالایش حمله کردند و سرش را بریدند. سپس سر وی را با خود گرفتند و به طرف حبرون حرکت کردند. تمام شب در راه درۀ اُردن سفر کردند، تا به حبرون رسیدند. سر اشبعل را به داؤد ﵇ تقدیم کردند و با افتخار گفتند: جناب! این است سر اشبعل، که پدرش طالوت دشمن شما بود و کُشتن شما را میخواست. امروز ﷲ ﷻ از نسل طالوت انتقام تان را گرفته است!

داؤد ﵇ برای شان فرمود: شما بدکاران یک شخص بی گناه را در خانۀ وی، بلکه در تخت خوابش کُشته اید، پس به خدای حی و قیوم قسم که مرا از هر مصیبت نجات داده است، حساب خون وی را حتماً از شما خواهم گرفت!

سپس بالای افراد خود امر کُشتن بعنه و ریکاب را کرد. افرادش هم آنها را کُشتند. سپس دست و پای شان را بریدند و جسدهای شان را نزدیک حوض حبرون آویزان کردند.

از نسل پادشاه طالوت فقط یک پسر یوناتان مانده بود که مریبعل نام داشت. در وقت مرگ طالوت و یوناتان پنج ساله بود. زمانیکه خبر مرگ آنها از درۀ یزرعیل آمد، دایه یی که پرورش مریبعل کوچک را به عهده داشت، وی را در آغوش گرفته پا به فرار گذاشت، ولی او آنقدر عجله داشت که طفل از آغوشش افتید و به هر دو پا معیوب شد.

 << قبلی  | بعدی >>

  فهرست