حضرت آدم ﵇
نشر شدن فساد در نسل آدم ﵇
آدم ﵇ و بی بی حوا با هم یکجا شدند. بی بی حوا حامله شد و یک پسر به دنیا آورد. نامش را قابیل گذاشت و گفت: با کمک ﷲ ﷻ یک انسان به دنیا آورده ام! سپس یک پسر دیگرش به دنیا آمد و نامش را هابیل گذاشت. زمانیکه هر دو برادر بزرگ شدند، هابیل چوپان شد و قابیل دهقان.
روزی قابیل از حاصلات خود یک حصه را به ﷲ ﷻ هدیه داد. هابیل نیز از رمۀ خود گوسفند نخست تولد شده و بهترین حصۀ گوشت را هدیه داد. ﷲ ﷻ هدیۀ هابیل را قبول کرد، اما هدیۀ قابیل را قبول نکرد. قابیل از قهر سرخ گشت و پیشانی اش ترش شد. ﷲ ﷻ به قابیل فرمود: ای قابیل! تو چرا قهر شدی؟ چرا پیشانی ات ترش است؟ اگر کارهای خوب کنی، سربلند خواهی شد، اما اگر کارهای خوب نکنی، پس گناه در کمین برایت نشسته است، میخواهد که بالایت حمله کند و بالایت حکمرانی کند، مگر تو باید بالای گناه غالب شوی.
یک روز قابیل به برادر خود هابیل گفت: بیا که به صحرا برویم.
زمانیکه آنها به صحرا رسیدند، قابیل بالای برادر خود هابیل حمله کرد و او را کشت. بعد از آن، ﷲ ﷻ به قابیل فرمود: ای قابیل! برادر تو هابیل کجاست!
قابیل گفت: من چی خبر دارم؟ نگهبان برادرم نیستم.
ﷲ ﷻ فرمود: این چی کرده ای؟ خون برادرت از زمین به خاطر انصاف برایم صدا میکند. تو که زمین را با خون برادرت سرخ کردی، پس حال بالایت این لعنت خواهد بود، که زمین مانند قبل برایت حاصلخیز نخواهد بود. هر قدر که زحمت بکشی، بی فایده خواهد بود و تو بالای زمین سرگردان و آواره خواهی گشت.
قابیل گفت: خدایا! توان تحمل این جزا را ندارم! تو مرا تنها از زمین حاصلخیز نرانده ای، بلکه از حضور خود نیز رانده ای. من سرگردان و آواره خواهم گشت و اگر به گیر کسی افتیدم، مرا خواهد کشت.
ﷲ ﷻ فرمود: نخیر! به هیچ وجه! اگر کسی ترا کُشت، پس او هفت برابر نسبت به جزای تو جزای بیشتر و بدتر خواهد دید.
سپس ﷲ ﷻ بالای بدن قابیل یک نشان گذاشت، تا با دیدن آن کسی بالای قابیل حمله نکند. خلاصه اینکه قابیل از حضور ﷲ ﷻ رانده شد و به طرف شرق باغ عدن به یک زمین رفت، که «نود» نام داشت.